مولوی یک خانه پر زمستان ، مستان نو رسیدند دیوانگان بندی ، زنجیرها دریدند بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان گویی قضا دهل زد ،بانگ دهل شنیدند جانهای جمله مستان ، دل های دل پرستان ناگه قفس شکستند ، چون مرغ برپریدند مستان سبو شکستند ، برجنبها نشستند یارب ! چه باده خوردند ، یارب چه مول چشیدند من دی ز ره رسیدم ، قومی چنین بدیدم من خویش را کشیدم ، ایشان مرا کشیدند آنرا که جان گزیند ف برآسمان نشیند او را دگر کی بیند ؟ ، ز دیده ها که دیدند یک ساقی عیان شد ، آشوب آسمان شد می تلخ از آن زمان شد ، خیکش از آن دریدند |
بميريد ، بميريد ، درين عشق بميريد
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
21439 بازدید
16 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
25 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian